وبلاگ بخش کودک کتابخانه عمومی حسین گران

متن مرتبط با «روزنامه دیواری محرم» در سایت وبلاگ بخش کودک کتابخانه عمومی حسین گران نوشته شده است

تهیه روزنامه دیواری به مناسبت چهلمین سال پیروزی انقلاب اسلامی در کتابخانه عمومی مرحوم مهندس حسین گ

  • روزنامه دیواری به مناسبت  چهلمین سال پیروزی انقلاب اسلامی  در کتابخانه عمومی مرحوم مهندس حسین گران قراخیل مورخه 18 /11/ 97 توسط دانش آموزان عزیز علی رضا جهان آراء از مدرسه ابتدایی شهید بلبلی قراخیل  و عضو فعال کتابخانه تهیه گردید.  , ...ادامه مطلب

  • معرفی کتاب حضرت زینب سلام الله پیام آور روز عاشورا به مناسبت ایام محرم

  • وبلاگ بخش کودک کتابخانه عمومی حسین گران - معرفی کتاب حضرت زینب سلام الله پیام آور روز عاشورا به مناسبت ایام محرموبلاگ بخش کودک کتابخانه عمومی حسین گران - معرفی کتاب حضرت زینب سلام الله پیام آور روز عاشورا به مناسبت ایام محرموبلاگ بخش کودک کتابخانه عمومی حسین گران - معرفی کتاب حضرت زینب سلام الله پیام آور روز عاشورا به مناسبت ایام محرم , ...ادامه مطلب

  • روزنامه دیواری محرم ( مدرسه ابتدایی شهید محمد بلبلی)

  •   همکاری کتابخانه مرحوم مهندس حسین گران با کودکان مدرسه ابتدایی شهید بلبلی با موضوع محرم  به مناسبت هفته کودک   به امید قبولی اللهم عجل لولیک الفرج ,روزنامه دیواری محرم,روزنامه دیواری ماه محرم,روزنامه دیواری درباره محرم,روزنامه دیواری برای محرم,روزنامه دیواری در مورد محرم,روزنامه دیواری درباره ی محرم,عکس روزنامه دیواری ماه محرم,طرح روزنامه دیواری محرم,نمونه روزنامه دیواری محرم,عکس روزنامه دیواری محرم ...ادامه مطلب

  • محرم و کودکان

  •     دويدم و دويدم به كربلا رسيدم كنار چشمه آب يه مشك خالي ديدم مشك دادم به چشمه چشمه به من آب داد آب و دادم به زمين زمين به من لاله داد لاله به رنگ خونه تو گوش من مي خونه   حسين حسين غريبه تشنه ولي شهيده حسين حسين حسين جان حسين حسين حسين جان,محرم و کودکان,ماه محرم و کودکان,محرم کودکانه,محرم کودکان ...ادامه مطلب

  • قصه محرم

  • مادرم که لیوانها را پر از شربت کرد، دایی عباس آمد و آن ها را برد. گفتم: «این همه شربت را برای چه درست کردید؟» مادرم گفت برای عزاداران امام حسین(ع) .» همین موقع حسین آمد و از مادرم شربت خواست. مادرم لیوان ها را گذاشته بود توی سینی تا آن ها را پر ازشربت کند، حسین دستش به سینی خورد و تمام لیوان ها افتادند روی زمین، اما نشکستند، چون همه شان پلاستیکی بودند. به حسین گفتم: «بروبرای خودت بازی کن!»   حسین حرف مرا گوش نکرد و دامن مادرم را گرفت و پیش او ماند. مادرم به او یک لیوان شربت داد، بعد مجبورشد تمام لیوان هایی را که روی زمین افتاده بودند، دوباره بشوید. او به من,قصه محرم فؤاد,قصة محرمة,قصة محرم,قصه محرم برای کودکان ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها