وبلاگ بخش کودک کتابخانه عمومی حسین گران

متن مرتبط با «قصة محرمة» در سایت وبلاگ بخش کودک کتابخانه عمومی حسین گران نوشته شده است

قصه محرم

  • مادرم که لیوانها را پر از شربت کرد، دایی عباس آمد و آن ها را برد. گفتم: «این همه شربت را برای چه درست کردید؟» مادرم گفت برای عزاداران امام حسین(ع) .» همین موقع حسین آمد و از مادرم شربت خواست. مادرم لیوان ها را گذاشته بود توی سینی تا آن ها را پر ازشربت کند، حسین دستش به سینی خورد و تمام لیوان ها افتادند روی زمین، اما نشکستند، چون همه شان پلاستیکی بودند. به حسین گفتم: «بروبرای خودت بازی کن!»   حسین حرف مرا گوش نکرد و دامن مادرم را گرفت و پیش او ماند. مادرم به او یک لیوان شربت داد، بعد مجبورشد تمام لیوان هایی را که روی زمین افتاده بودند، دوباره بشوید. او به من,قصه محرم فؤاد,قصة محرمة,قصة محرم,قصه محرم برای کودکان ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها